۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

زندگی دانشجویی در نروژ

هر بار که وبلاگ را بررسی می‌کنم با انبوهی از درخواستهای دانشجویان عزیز که لابد طبق فرمایشات آقایان در فرآیند چرخش مغزها آرزوی تحصیل و زندگی در فرنگ را دارند روبرو می‌شوم. اول اینکه آدرس ایمیل من عبارت است از:sabzaby @ gmail.com


دوم اینکه تقریبا اطلاعات خوبی در وبلاگ وجود دارد که می‌توانید با کمی صرف وقت به دست آورید. سوم اینکه من این روزها به شدت گرفتارم و اصلا از نظر روحی قادر به نوشتن مطلب و ارسال اطلاعات بیشتر نیستم. چهارم اینکه اگر با این حساب فکر کردید حتما حتما حتما با من تماس بگیرید لطفا سوالاتتان را برایم با ایمیل بنویسید تا من در فرصت مناسب پاسخ دهم. اگر شماره تلفنی از خودتان را نیز درج کنید می توانم به شما تلفن بزنم.


اما زندگی دانشجویی در نروژ بسیار لذت‌بخش است اگر بچه ننه نباشید. اولا اینکه اگر می‌خواهید برای دوره‌های لیسانس اقدام کنید باید از طریق وبسایت http://www.samordnaopptak.no/info اقدام نمایند. برای فوق لیسانس معمولا دانشگاه‌ها خودشان دانشجو می‌پذیرند. برای دکتری در وبسایت هر دانشگاه‌هی بخشی وجود دارد که لیست فرصتهای شغلی را درج کرده است. در آنجا دنبال جای خالی بگردید.


درس خواندن در نروژ از ایران کمی سخت‌تر و کمی ساده‌تر است. سخت‌تر است چون حجم کارها بیشتر است و راحت‌تر چون اعصابتان آرام است. هزینه‌ها زیاد است و خرجها سرسام آور. پس در هزینه‌هایتان صرفه‌جویی کنید. هر دانشجویی می‌تواند ۲۰ ساعت در هفته کار کند که با حقوقش می‌شود دو هفته زندگی کرد. تاکسی خیلی گران و اتوبوس نسبتا گران است. پس قبل از هر کاری یک دوچرخه بخرید. البته به فکر زمستان هم باشید!!!


مردم مهربان هستند اگر مثل کنه به آنها نچسبید. نروژ ایران نیست و این یعنی خانمها دارای احترام خیلی زیادی هستند. به خانمی که لباس کمتری پوشیده زل نزنید. در دست دادن پیش‌قدم نشوید و محترمانه صحبت کنید. دنبال هیچ خانمی حتی بدون قصد قدم هم نزنید.  اگر کودک ناز و موبوری دیدید مثل ایران نپرید نازش کنید و بهش آب‌نبات تعارف کنید. در آن صورت به جرم آزار کودک می توانید زندان‌های نروژ را هم از نزدیک ببینید. برای نزدیک شدن بیش از یک متر به هرکسی حتما از او اجازه بگیرید حتی در یک اتوبوس عمومی.


هنگام رد شدن از درب اصلا مهم نیست که چه کسی اول رد شود بلکه مهم است پس از رد شدن درب را برای نفر بعدی باز نگه دارید. اگر خواستید رانندگی کنید بدانید که حق در هر شرایطی با عابر پیاده است. هنگام رد شدن از خط عابر پیاده حتما حتما حتما باید منتظر عابران پیاده شوید حتی اگر ده دقیقه طول بکشد.


از ایران با خودتان چند برگی کاغذ چند تایی خودکار مداد مدادپاک‌کن و دفتر به همراه ببرید. کیف هم فراموش نشود. اگر اهل چای دم کردن هستید کتری و قوری کوچکی از ایران تدارک ببینید و یک مشت چای خشک و قند البته. قند در آنجا فقط به صورت شکر فشرده مکعبی است. سبزی خشک و کمی ادویه هم همراه خود ببرید. برای تماس با ایران به یکی از فروشگاه های شرقی مراجعه کنید و تقاضای کارت تلفن کنید. گوشی تلفن همراه خودتان را با خود ببرید. بهترین سرویس دهنده موبایل www.telenor.no  است اما قیمتها خیلی فرق دارد. قبل از  رفتن حتما قیمتها را مقایسه کنید.


برای خرید بلیط قطار به وبسایت www.nsb.no و برای خرید بلیط هواپیمای داخلی به وبسایتهای www.norwegian.no و www.sas.no مراجعه کنید.


در هر دانشگاهی انجمن دانشجویان بین‌المللی وجود دارد که بهتر است خیلی زود با آنها آشنا شوید. اکثر کتابهای لازم در کتابخانه دانشگاه وجود دارد اما باید قبل از شروع ترم بجنبید تا بتوانید کتابها را امانت بگیرید. کتاب در نروژ بسیار بسیار زیاد گران است مخصوصا برای ما که کپی کتاب را مفت می‌خریم در ایران.


معمولا نحوه درس خواندن در نروژ متفاوت است. هر درسی را دو هفته میخوانید و هفته سوم امتحان می دهید و بعد می‌روید سراغ درس بعدی. اگر نمره خوب نشد می‌توانید یک بار تقاضای  تجدید امتحان را بدهید. نمره بهتر در کارنامه درج خواهد شد. به علت روش خاص تدریس اصلا مثل ایران زمان لازم برای گرم شدن در ابتدای ترم را ندارید. مسابقه اصلی از روز اول آغاز می‌شود.


نروژ کشور زیباییها و طبیعت است. از تورهای دانشجویی به طبیعت استفاده کنید. خودتان هم به فکر برنامه های فوق‌العاده برای خودتان باشید. معمولا با نشان دادن کارت دانشجویی می‌توانید از تخفیف‌های خوبی در همه جا برخوردار شوید. اسکی و برف بازی را هم فراموش نکنید.


یادتان باشد نروژ سرزمین دیجیتال و کامپیوتر و نگهداری داده است. هر کار خلافی در سیستم ضبط و در همه امور زندگیتان اثر خواهد داشت. خیلی وقتها به نظر می‌آید که کنترلی در کار نیست اما در واقع کنترل نامحسوسی وجود دارد که در وقت لازم پوست شما را دباغی خواهد کرد.


نروژ البته سرزمین آرامش و آسایش است. بنابراین در انجام شدن کارهایتان عجله نداشته باشید. نروژیها اصلا از عجله خوششان نمی‌آید. کارتان انجام خواهد شد اما به زمان خودش.


در فروشگاه‌ها و بانک‌ها اگر کسی جلوب کانتر مشغول دریافت سرویس است شما به هیچ وجه حق ندارید مزاحم او و کانتردار شوید حتی اگر بخواهید یک سوال کوچولو بپرسید. باید صبر کنید تا نوبتتان شود. در نروژ معمولا کسی به کسی انعام نمی دهد و کارگران رستورانها این حرکت را دوست ندارند. اکثر خدمات هم توسط خود شما انجام می‌شود.


نروژ کشور خوبی است اما مثل هر چیز دیگری در این دنیا معایبی هم دارد. اما شما سعی کنید از اقامت کوتاهتان در نروژ لذت ببرید.


پیروز باشید

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

شکایتنامه ای برای من

یکی از دوستان ندیده ام که احتمالاً در نروژ و یا سوئد زندگی میکند به دلیل مشکلات پیش آمده برای من، یک شکایتنامه اینترنتی ایجاد کرده است. اگر شما هم با مفاد این شکایتنامه موافق هستید با امضا کردن آن حداقل مرهمی بر زخم من و همسرم می نهید. قرار نیست با امضای این شکایتنامه اتفاق عجیبی بیافتد اما به من و خانواده ام انرژی خواهد داد تا برای اعاده حیثیت از دست رفته خودم و سرزمینم تلاش دوباره نمایم.

شکایتنامه را می توانید در آدرس زیر بیابید:
http://www.ipetitions.com/petition/shahram-yazdanpanah/

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

شعارهای مرگی که هر روز بیشتر می شوند

دیروز برای پیگیری مسائل باقیمانده کارهای خروج ناگهانیم از نروژ طبق قرار قبلی باید سری به سفارت این کشور در تهران می زدم و مدارکی را تحویل می دادم. در مسیر رفت و در نزدیکیهای سفارت با کمال تعجب شعاری بر دیوار میخکوبم کرد. "مرگ بر نروژ"!!!!!! این دیگر واقعاً نوبر بود. مرگ بر کشوری که نمونه آزادی، مردمداری، دموکراسی و احترام به جهان هستی است. ناگهان یاد دوستان خوب نروژیم افتادم که حالا چه حالی دارند از شنیدن این نفرت. آنها که فقط عشق می کارند حالا از دیدن این همه نفرت چه فکری خواهند کرد. وقتی به سفارت رسیدم از دیدن آنچه می دیدم حیرت زده شدم. نفرت ساختمان سفارت را سیاه کرده بود.

یادم افتاد که آقای خاتمی در دو دوره ریاست جمهوریش خیلی تلاش کرد تا شعار مرگ را از زبان ما دور کند اما توفیقی نداشته است البته. به راستی آیا جوانان عزیزی که در آن غروب خنک زمستانی تهران سفارت نروژ را با رنگ و آتش و نفرت به چهره مرگ تزیین کرده اند حتی می دانند این کشور در کچای دنیا قرار دارد و یا چون دستوری صادر شده بود باید لبیک می گفتند. آیا هیچ از مهربانی و صفای باطن نروژیها چیزی شنیده بودند. آیا می دانستند که وقتی همه دنیا به اختراع بمب و آتش و دینامیت و طیاره جنگی و فحشا و غیره و غیره و غیره افتخار میکند نروژیها به شاعران و داستان سراهایش می نازند. آیا می دانستند که نروژ تنها کشوری در جهان است که روز ملی آن به جای ارتش تا دندان مسلح کودکان در خیابانها جولان می دهند. آیا......  حتما نمی دانستند.


 
سیاست و سیاستمداری بازی کثیف و مزخرفی است. هزاران سال است که سیاره آبی رنگ بیچاره ما توسط سیاستمداران و سازمانهای جاسوسی و نظامیان اداره می شود. هزاران سال است که ما، مردم، این نادانها را بر خودمان مسخر میکنیم تا زمین زیبایمان را لگدکوب کنند و عشق را قربانی کرده و نفرت در دلهایمان بکارند. به راستی اگر شما سیاستمداران با هم مشکل دارید چرا دعوای کودکانه اتان را بر نمی دارید ببرید در کاخهای حکومتیتان و آنجا با هم گلاویز نمی شوید. چه زمانی قصد دارید دست از سر ما بردارید.

 
من همینجا رسما از تمام دوستان نروژیم، مردم مهربان این کشور زیبا و مردم خونگرم سرزمین آریاییم، ایران به علت این نفرت پراکنی عذرخواهی میکنم. باشد که روزی با تمسک به اخلاق پیام آور دین آخر عشق را سرلوحه زندگیمان قرار دهیم و با اخلاق نیکو بدخواهان را زمینگیر کنیم. راستی اگر این خیل چند نفره خودجوش! مشکلی هم با سیاستهای سیاستمداران دولت نروژ دارند چرا به شخصیت یک ملت توهین می کنند و برای این ملت مرگ آرزو می کنند.. آیا تأثیرگذارتر نبود اگر همه اتان، شاخه گلهایی را در جلوی درب سفارتخانه می گذاشتید. هم حرفتان را زده بودید و هم چهره انسانی یک ایرانی را نشان داده بودید. این کارها از ما بعید است. چرا تابلو آتش زدید و چرا رنگ به دیوارها پاشیدید. حالا چرا رنگ سبز آخر!!! سبز یعنی پاکی، امید و رویایی که ایمان داریم روزی خواهیم دیدش. سبز را برای نشر دوستی باید بر دیوارها پاشید و نه برای نشان دادن دشمنی.  به امید طلوع خورشید.

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

باز هم خدا را شکر



ماه‌هاست که از بازگشتم به وطن می‌گذرد. بارها قصد نوشتن کردم اما توانش را نداشتم. در بدو ورود همه چیز برایم عجیب و ناامن به نظر می‌رسید. به خودم می‌خندیدم که غرب‌زده شده‌ای. رانندگی‌هاٰ عدم رعایت حق‌ها و هزار چیز دیگر که باید روزی مفصل درباره آنها بنویسم.

طبیعی بود که بعد از چند روز انتظار در خانه (من و همسرم در منزل والدین ایشان اقامت کرده‌ایم، یادتان هست گفته بودم دیناری در کیسه ندارم) که مثلاً کسی بیاید دید‌وبازدید و ما را دلداری دهد بعد از آن مصیبت، وقتی دیدیم همه گرفتارند و به هفته‌ای یک بار تلفن زدن قانع، راه کار  پیدا کردن را در پیش گرفتیم. اما چه راهی! یادمان رفته بود که فرمایشات آقایان در تریبونها فقط حرف است و خوش خیال که بحران اقتصادی را با اینجا کاری نیست، که بود.

من که اصلاً مشکل دارم قبل از اینکه به بحران اقتصادی فکر کنم. در اینجا و در وطن خودم دریافتم که حالا فقط این دولت نروژ نیست که به من سوء تفاهم دارد، بلکه برای آقایان منتصب هم سوال پیش آمده که این مدت کجا بودی؟!!!!! خلاصه همچنان بی‌کارم و مرا به جاهاییکه در آنجا روزگاری اسم هوافضا چسبیده بوده هم راه نمی‌دهند. بعد از حدود 3 ساعت بازجویی رسمی در طبقات فوقانی وزارت علوم و رفتارهای زشت و خردکننده جوانک عزیزی که خودش را فرستاده بعضی وزارت‌خانه‌های لرزه بر اندام انداز معرفی می‌کرد، مریض شدم. یک ماه تمام از نور و آدم بدم می‌آمد. شب‌ها بیدار بودم و روزها می‌خوابیدم. اما زود تصمیم گرفتم برخیزم. مرا با نشستن کاری نیست. اما نیک دریافتم که آدمی چه شکننده است.

اما این تازه اول ماجرا بود. من قبل از عزیمت به نروژ دوره کارشناسی ارشد مهندسی فضایی را اینجا آغاز کرده بودم در دانشگاه خواجه نصیر. فقط دفاع از پروژه مانده بود که قرارمان تابستان امسال  بود برای دفاع. حالا اما علی‌رغم همکاریهای استاد راهنمایم،سیستم با این موضوع مشکل داشت. بنابراین دو سال درس خواندن من شد باد هوا!!! دو هفته اخیر و بعد از دریافت اولین پاسخ منفی با همه آقایان کمیسیون نشین ملاقات داشته‌ام. خوب و بد داشته‌اند اما عجیبترینشان که به خدا واگذارش کرده‌ام  چنان بی‌پروا و با اطمینان از قصدها!!! و برنامه‌های من سخن می‌گفت و چنان بی‌محابا به من انواع و اقسام تهمتها را زد که انگشت به دهان مانده بودم. خدا هدایتشان کند انشاالله.

فعلا قصد ندارم که دوباره بیمار شوم. ایستاده‌ام و اگر سقوطی هم باشد ایستاده سقوط خواهم کرد. این را به شما قول می‌دهم. 

باز هم خدا را شکر. چند ساعت پیش که کمیسیون موارد خاص دانشگاه این خبر را به من اعلام فرمود، غمگین شدم اما خیلی زود دریافتم که خدا هزار دریچه برایم باز گذاشته که او را شکر کنم. مثلا اینکه هنوز سالمم یا عزیزانم در کنارم هستند. مثلا اینکه زلزله هائیتی در تهران رخ نداد و یا خلبان هواپیماهایی که سوارشان می‌شوم همیشه عینک به چشم دارند و باند فرودگاه را می‌بینند. مثلا اینکه مجبور نیستم برای خوردن یک لقمه نان تن به شرف‌فروشی دهم و از همه بدتر اینکه مجبور نیستم در یک بازدید رسمی با بعضی‌ها روبرو شوم و یا در هنگام دریافت یک جایزه ملی (خوش خیالی را داشته باشید) دستم را با دستهایی که بوی مرگ می‌دهند گره بزنم.


باز هم خدا را شکر.

فعلاً سرم را با وبگاه دانش فضایی گرم کرده‌ام. دست دوستان خوبم، بابک امین تفرشی، سیاوش صفاریان پور و پوریا ناظمی و مدیریت موسسه آسمان شب هم درد نکند که دریچه‌ای تفریحی برای کار کردن برایم فراهم آورده‌اند. از همه عزیزانی که با پیامهای مهربانانه‌اشان مرا و همسر دل‌شکسته‌ام را دلداری دادند ممنونم. اصلا نمی‌توانید حدس بزنید که چقدر با هر پیام مثبت شاد می‌شدیم. آنهایی هم که من را عامل رِژیم دانسته بودند و بد و بیراه گفته بودند را درک می‌کنم. من هم اگر جای شما بودم همین کار را می‌کردم. اما کار بدی بود و آنوقت انتظار داشتم یک دوست خوب به من تذکر دهد. ماه در پشت ابر نمی‌ماند و پیروزی حق نزدیک است. خدا را شکر