ماههاست که از بازگشتم به وطن میگذرد. بارها قصد نوشتن کردم اما توانش را نداشتم. در بدو ورود همه چیز برایم عجیب و ناامن به نظر میرسید. به خودم میخندیدم که غربزده شدهای. رانندگیهاٰ عدم رعایت حقها و هزار چیز دیگر که باید روزی مفصل درباره آنها بنویسم.
طبیعی بود که بعد از چند روز انتظار در خانه (من و همسرم در منزل والدین ایشان اقامت کردهایم، یادتان هست گفته بودم دیناری در کیسه ندارم) که مثلاً کسی بیاید دیدوبازدید و ما را دلداری دهد بعد از آن مصیبت، وقتی دیدیم همه گرفتارند و به هفتهای یک بار تلفن زدن قانع، راه کار پیدا کردن را در پیش گرفتیم. اما چه راهی! یادمان رفته بود که فرمایشات آقایان در تریبونها فقط حرف است و خوش خیال که بحران اقتصادی را با اینجا کاری نیست، که بود.
من که اصلاً مشکل دارم قبل از اینکه به بحران اقتصادی فکر کنم. در اینجا و در وطن خودم دریافتم که حالا فقط این دولت نروژ نیست که به من سوء تفاهم دارد، بلکه برای آقایان منتصب هم سوال پیش آمده که این مدت کجا بودی؟!!!!! خلاصه همچنان بیکارم و مرا به جاهاییکه در آنجا روزگاری اسم هوافضا چسبیده بوده هم راه نمیدهند. بعد از حدود 3 ساعت بازجویی رسمی در طبقات فوقانی وزارت علوم و رفتارهای زشت و خردکننده جوانک عزیزی که خودش را فرستاده بعضی وزارتخانههای لرزه بر اندام انداز معرفی میکرد، مریض شدم. یک ماه تمام از نور و آدم بدم میآمد. شبها بیدار بودم و روزها میخوابیدم. اما زود تصمیم گرفتم برخیزم. مرا با نشستن کاری نیست. اما نیک دریافتم که آدمی چه شکننده است.
اما این تازه اول ماجرا بود. من قبل از عزیمت به نروژ دوره کارشناسی ارشد مهندسی فضایی را اینجا آغاز کرده بودم در دانشگاه خواجه نصیر. فقط دفاع از پروژه مانده بود که قرارمان تابستان امسال بود برای دفاع. حالا اما علیرغم همکاریهای استاد راهنمایم،سیستم با این موضوع مشکل داشت. بنابراین دو سال درس خواندن من شد باد هوا!!! دو هفته اخیر و بعد از دریافت اولین پاسخ منفی با همه آقایان کمیسیون نشین ملاقات داشتهام. خوب و بد داشتهاند اما عجیبترینشان که به خدا واگذارش کردهام چنان بیپروا و با اطمینان از قصدها!!! و برنامههای من سخن میگفت و چنان بیمحابا به من انواع و اقسام تهمتها را زد که انگشت به دهان مانده بودم. خدا هدایتشان کند انشاالله.
فعلا قصد ندارم که دوباره بیمار شوم. ایستادهام و اگر سقوطی هم باشد ایستاده سقوط خواهم کرد. این را به شما قول میدهم.
باز هم خدا را شکر. چند ساعت پیش که کمیسیون موارد خاص دانشگاه این خبر را به من اعلام فرمود، غمگین شدم اما خیلی زود دریافتم که خدا هزار دریچه برایم باز گذاشته که او را شکر کنم. مثلا اینکه هنوز سالمم یا عزیزانم در کنارم هستند. مثلا اینکه زلزله هائیتی در تهران رخ نداد و یا خلبان هواپیماهایی که سوارشان میشوم همیشه عینک به چشم دارند و باند فرودگاه را میبینند. مثلا اینکه مجبور نیستم برای خوردن یک لقمه نان تن به شرففروشی دهم و از همه بدتر اینکه مجبور نیستم در یک بازدید رسمی با بعضیها روبرو شوم و یا در هنگام دریافت یک جایزه ملی (خوش خیالی را داشته باشید) دستم را با دستهایی که بوی مرگ میدهند گره بزنم.
باز هم خدا را شکر.
فعلاً سرم را با وبگاه دانش فضایی گرم کردهام. دست دوستان خوبم، بابک امین تفرشی، سیاوش صفاریان پور و پوریا ناظمی و مدیریت موسسه آسمان شب هم درد نکند که دریچهای تفریحی برای کار کردن برایم فراهم آوردهاند. از همه عزیزانی که با پیامهای مهربانانهاشان مرا و همسر دلشکستهام را دلداری دادند ممنونم. اصلا نمیتوانید حدس بزنید که چقدر با هر پیام مثبت شاد میشدیم. آنهایی هم که من را عامل رِژیم دانسته بودند و بد و بیراه گفته بودند را درک میکنم. من هم اگر جای شما بودم همین کار را میکردم. اما کار بدی بود و آنوقت انتظار داشتم یک دوست خوب به من تذکر دهد. ماه در پشت ابر نمیماند و پیروزی حق نزدیک است. خدا را شکر