۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

عدم اعتقاد به خدا در اسکاندیناوی

روزهای اولی که وارد نروژ شده بودم چند باری از طریق کلیسای محلی برای شرکت در مراسم مذهبی دعوت شدیم که با اظهار قطعی مبنی بر عدم علاقه من و خانواده ام به امور دینی این دعوتها به کل قطع شد. این احترام به سلیقه دینی موجب تعجب من شد، مخصوصا اینکه تازگیها از کشوری به اینجا آمده بودم که اگر در زمینه دین، ساز مخالف می زدی چوب در آستینت کاشته می شد.

زمان نسبتا زیادی لازم بود تا من کم کم با ابعاد تازه تری از نگرش دینداری اهالی اسکاندیناوی آشنا شوم. بی خدایی!

تا آن روز تصور من این بود که بی خدایان را باید در کشورهای کمونیستی جستجو کرد. اما در کمال تعجب آن را در همسایگی کلیسای پروتستان یافتم. اما بین این بی خدایان تا آن بی خدایان و حتی خداداران تفاوت عمده ای وجود داشت که در کشور ما تعصب و غرور نامیده می شود. این بی خدایان اصراری ندارند تا شما را به زور (مطابق عرف کشور عزیز من) به گروه خود هدایت کنند. اصرار که سهل است حتی اگر ابراز علاقه هم کنید به زور در این باره با شما حرف می زنند. من در بین دوستان و اطرافیان خیلی خوب اطراف خودم خیلی زود بی خدایان زیادی یافتم. همه در یک چیز مشترک بودند. آگاهی، دانش، اخلاق و احترام فراوان به همه چیز و همه کس.

بارها سعی کردم تا از زبانشان بیرون بکشم نگاهشان را به دنیا و آفرینش. تلاشهایم اما همیشه به دادن آدرس چند وبسایت آنهم با اکراه منجر می شد. اما صحبت کردن مداوم با آنها خیلی از دگم اندیشیهای من را از بین برد. البته قبلا هم آنچنان مسلمانی نبودم اما امروز احساس می کنم باید دوباره به اعتقاداتم فکر کنم مخصوصا در زمینه شیعه گری.

بعد از بازگشتم به ایران البته این فکر روشن شده (و یا شاید هم تاریک شده) دیگر خیلی چیزها را نمی پذیرفت. به همین خاطر در بسیاری از موارد موجبات بحثهای خانوادگی فراوانی شده است این اندیشه های جدید. واقعا حق با چه کسی است؟ این سوالی است که بارها از خود می پرسم. مخصوصا بعد از دیدن وقایع فجیع و تکان دهنده یکی دو سال اخیر به نام دین و پاسداری از آن. در برزخ عجیبی گرفتار شده ام.

اما جالب است بدانید که در کشورهای اسکاندیناوی بی خدایان هم برای خود تشکیلاتی دارند. آنها در هر صورت ازدواج میکنند، بچه به دنیا می آورند، می میرند و سال نو را جشن میگیرند. پس جایی باید باشد برای انجام این کارها. قرنها کلیساها تنها جایی بوده که مردم این کارهای الهی خود را آنجا انجام می دادند. اما هیومنستیک ها یا همان بی خدایان امروزه برای خود تشکیلات جدیدی ساخته اند تا امورشان مختل نشود.

خوب در پایان شاید جالبترین چیزی که در چنین کشوری می توان پیدا کرد الزام وجود مسجدی در داخل فرودگاه بین المللی باشد. دیدن این مسجد کوچک و بسیار تمیز و زیبا (باز هم برعکس مساجد کشور عزیزمان ایران) من را به شدت تحت تاثیر حس احترام این ملت به همه ادیان و عقاید قرار داد. چیزی که ما با انواع و اقسام آیات و احادیث از آن متبری هستیم. یادم نمی رود که در سربازی همه را از هر دین و  اعتقادی مجبور می کردند در کلاسهای عقیدتی شرکت کنند و آنجا معلم عزیز اسلام شناسی که اتفاقا یک روحانی بودند، چنان دماری از عمر و ابوبکر در آورد که دوست سنی ما به گریه افتاد و درباره نجس بودن زرتشتیها چنان سخن رانی فصیحی کرد که همه ما برای دفاع از هم دوره زرتشتی خود به تکاپو افتادیم تا آن روحانی را مجبور به پوزش خواهی نماییم. امری که با یک لبخند و یک شوخی کمر به پایین حاج آقا ماست مالی شد.

واقعا حق با چه کسی است؟